جدول جو
جدول جو

معنی سوسن بوی - جستجوی لغت در جدول جو

سوسن بوی
(سو سَمْ)
آنکه بوی سوسن دهد. ببوی سوسن. که بوی او چون سوسن بود. خوشبو:
ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
گر نگه کردی بسوی من نبودی سوی من.
خاقانی.
چون چنان دید ترک توسن خوی
راه دادش بسرو سوسن بوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسن کوهی
تصویر سوسن کوهی
راسن، گیاهی خودرو با برگ های پهن، گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُو سَ)
که خوی سرکش و ناآرام دارد. تندمزاج:
به سوسن بوی توسن خوی ترکم
پیام راز من بگزاری ای باد.
خاقانی.
ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
گر نگه کردی به سوی من نبودی سوی من.
خاقانی.
چون چنان دید ترک توسن خوی
راه دادش به سرو سوسن بوی.
نظامی.
رجوع به توسن و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
اسبی که گوش آن بشکل سوسن باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا